爱情故事

Novels and short story _ long story _ 爱情故事
شین براری

爱情故事

Novels and short story _ long story _ 爱情故事

شین براری
爱情故事

爱情故事
رمان بالای هجده سال
رمان سانسور نشده
رمان ممنوعه
رمان عاشقانه
رمان اندروید
رمان موبایل
رمان مجازی

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات
  • 11 Mehr 01، 18:47 - کانون شاملو
    عالی
نویسندگان

رمان عاشقانه قسمت اول جانان عشق

Wednesday, 27 Mordad 1400، 11:44 PM

نام نویسنده :   شهروز صیقلانی  بازنشر از  عاطفه روشنیاگران

  خب زندگی با تمام فراز و نشیبش ادامه  داره   . 

ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می کنن در واقعه هر کس اخلاق خاص خودشو داره


مثلا بعضیا می تونن خیلی خشک و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشک و جدی که اگه یه شب با کمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت 


و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو………….. مثل اقای کیهانی دربون شرکت 

حرافترین و مزخرفترین موجودی که تو زندگیم می شناسم

کسی که بزرگترین ارزوی زتدگیش خرید یه پراید کار کرده است با نازلتریین قیمته


یا می تونن فوق العاده لوس واز خود راضی باشن……………. مثل مژگان

در واقع مژگان کپی برابر اصل باربیه تازگیا دماغشو عمل کرده و فکر می کنه زیباترین و بدون نقص ترین دختریه که تو شرکت وجود داره و خواستگار گر وگر از درو دیوار براش ریخته


یا انقدر مهربون و دلسوز باشن که ادم در کنارشون احساس شادی و شعف کنه …………مثل صاحب خونه عزیزم که اگه اجاره یک ماهش عقب بیفته علاوه بر داد و بی داد های مداوم و گوش خراشش باید تمام درسا و پروژه ی بچه هاشو یه شب مونده به تحویل بی کمو کاست انجام بدم 


و در اخر اینکه می تونن خیلی ساده ،خجالتی،ترسو، بی عرضه، بی دقت، حواس پرت ،زشت و بی نمک، باشن ………………. دقیقا مثل من

به طوری که اگه کسی برای اولین بار با من برخورد داشته باشه کمتر از ۱۰ دقیقه حاضره که دست به فجیحترین قتلها بزنه که از دست من خلاص بشه 

البته به ۱۵ دقیقه هم رسیده و این تو نوع خودش یه رکورد محسوب میشه 

اگه از اسمم بپرسیی باید بگم هـــــــی بهترین گزینه تو تمام گزینه هاییه که منو باهاش صدا می کنن

نمونه بارز با بیشترین کاربرد ………هی دباغ……

برای صمیمت در کار ……………….دباغ…….

اوج خفت و خواری…………………..هوی….

در بین همکاران که زیاد باهاشون صمیمی نیستم ………….ببین….

در بین دوستان صمیمی ………….دباغی……

به علت شباهت فوق العاده من به این موجود ……………..گربه

(اشتباه نشه شباهت سبیلام به گربه مد نظره )

و 

می تونم بگم

در بسیاری از موارد سبیلو هم بهم گفته شده که بیشتر در جمع اقایون بوده 

جایی که من توش کار می کنم یه شرکت بزرگ خصوصیه که وارد کننده و صادر کننده قطعات کامپیوتره

و من یه عنوان یه قطره ناچیز از این دریای بی کران همراه با قطره های بزرگ و کوچیکش مشغول به کارم


محل کار من یه اتاق کوچیک ۱۲ متری بدون پنجره و و تنها شامل یه میز یه کامپیوتر و چندین کمد که فقط توش پر شده از زونکنهای رنگو وارنگ 

اوه یادم رفت یه میز دیگه هم هست که متعلق به اقای حیدریه

باید اقای حیدری رو از نظر اخلاقی هم رده پدرم قرار داد چون چیزی از اون کم نداره هم از نظر سنی و هم از نظر بد دهن بودن 

کافیه یکبار همکلامش بشی حرف زدن خودتم یادت می ره

تو این ۳ ساله خوب با اخلاقش اوخت شدم کمتر کسی باهاش راه میاد و یا به قول معروف حرفشو می فهمه 

من زبون نفهم که تا بحال زبونشو فهمیدم و این واقعا جای شکر داره

امروز بر خلاف تمام روزای دیگه کمی مهربونتره چرا ؟؟؟؟

چون قبل از ورود…. خودش برای خودش چایی اورد 

کاری که من همیشه باید انجام می دادم تا اون روی مبارک سگش بالا نیاد 

پس نتیجه می گیرم امروز مهربونه و نباید پا رو دم بی خاصیتش بزارم

حیدری- هی دباغ اون زونکن سال ۸۹ زودی بردار و بیار

– چشم الان میارم ……..بفرماید اقای حیدری

با فریاد……….دباغ…….. دباغ 

– بله؟

حیدری- تو هنوز نفهمیدی وقتی می گم ۸۹ باید کلشو بیاری… پس فاکتوراش کدوم گورین

– اهان چشم چشم یه لحظه …ای خدا پس این فاکتورا کجان …….. همین دوماه پیش اینجا بودنا …چرا پیدا نمیشن….وای الان بفهمه هنوز دارم می گردم سگ میشه

حیدری- دباغ دباغ چی شد؟

– نیستش

حیدری- چی؟

– فاکتورا نیستن

حیدری- نیستن !!!!!!!!!!!!!! تو غلط کردی که انقدر راحت می گی نیستن

خودشو با اون هیکل پخمش به زور از روی صندلی جدا کرد و به طرف قفسهای اتاق بایگانی امد.

حیدری- مگه اینجا نذاشتیشون 

عینکمو که نیمی از صورتمو پوشونده با دست کمی بالا می کشم و با ترس بهش نگاه می کنم.

– چرا ولی الان نیستن شاید تحویل قسمت مدیریت شده که حالا نیستن

حیدری- خفه بمیر برو انورو بگرد منم اینورو زود باش تا صداشون در نیومده 

خوبه که امروز مهربون بود که انقدر فحش حوالم کرد ….

– خوب بگرد گربه خانوم بگرد که تا پیداش نکنی از اینجا خارج بشو نیستیا

بعد از کلی گشتن و خاک خوردن به مغزم فشار اوردم و به این نتیجه رسیدم که یا من کورم که نمی بینم یا حیدری در حال چرت زدنه که صداش در نمیاد

با دهنی کج و دستای خاکی از بایگانی زدم بیرون …پس این کجاست حالا چی بهش بگم 

وارد اتاق شدم دیدم داره با ارامش موهای بد حالتشو که به زور گریسو و انواع روغن درست نگه داشته رو شونه می کنه چرا انقدر ذوق زده است 

– اقای حیدری من…

حیدری- ساکت شو حوصلتو ندارم ببین من دارم می رم دفتر ریاست باز دست گل به اب ندی تا بیام

اهان اینو بگو باز داره می ره دفتر ریاست یعنی رفتن به اونجا انقدر ذوق کردن داره … چی بگم حالا خوبه حیدری کاریه نیست و گرنه چه ها که نمی کرد

در حال رد شدن از کنارم 

-اه پرونده رو پیدا کردید 

حیدری- اره همینجا رو میز خودم بوده و خندید 

وا یعنی من داشتم اونجا وقت تلف می کردم 

با بی قیدی شونه هامو بالا انداختم و پشت میزم نشستم.

درست حدس زدید من تو قسمت بایگانی کار می کنم در واقعه تمام کارای بایگانی با منه و حیدری نقش لو لوی سر خرمنو بازی می کنه که باید حضور فیزیکی داشته باشه و تنها دلخوشیش بردن پرونده ها به دفتر ریاسته

نمی دونم کجای اینکار دلخوشی داره 

جز اینکه باید جلوشون خم و راست بشه و فقط بهشون بگه چشم قربان…. بله قربان …در عصرع وقت قربان…. حتما قربان 

و وقتی هم که میاد ساعتها از حضور بی مصرفش در دفتر ریاست حرف می زنه و برای خودش کلی حال می کنه

خوب بهتره قبل از امدنش یه سری به کامپیوترش بزنم ….اونکه عرضه استفاده کردن از این امکاناتو نداره…………………… چرا یه کار درستی مثل من باهاش ور نره 

دستامو بهم کوبیدم و مثل فرفره پشت سیستمش نشستم 

خوراک من کامییوتره به طوری که می تونم بدون کوچکترین مشکلی وارد اطلاعات شخصی افراد بشم و یا اینکه اطلاعاتو اونطوری که دلم می خواد تغییر بدم 

اوه باورتون میشه حتی یه بار هم اطلاعات شرکتو هک کردم

خیلی شانس اوردم که کسی بهم شک نکرد و گرنه کلکم کنده بود هرچند کار خاصی هم نکردما……… فقط اشتباهی تمام اطلاعت سال ۸۵ رو پاک کردم و همین باعث سردرگمی همه شد و تا چند روز کل سیتما رو قطع کردن و من از نعمت داشتن اینترنت محروم شدم (خدایا معتادان اینترنت را هیچگاه از اینترنت محروم نفرما از جمله منو )

از چند روز پیش شروع کردم و ایدی مژگانو هک کردم خدایا از شیر مرغ تا جون ادمیزاد تو ایدیش پیدا می شد .

یعنی یه ادم می تونه چندتا دوست داشته باشه نه ۱۰ تا نه ۲۰ تا بلکه ۵۰ تا …….چطور اسماشون به یادش می مونه 

چندباری هم به جاش با دوستای مجازیش چت کردم خیلی حال می ده سرکار گذاشتن افراد به درد نخور و علاف که وقتشونو فقط تو یاهو و چت تلف می کنن

امروز می خوام به جای یکی از دوستای مژگان باهاش چت کنم 

-سلام عزیزم

مژگان – وای سلام قربونت بشم کجایی نیستی جیگر؟

– ای قربون اون جیگر گفتنت برم

مژگان – :d

مژگان – می خوام ببینمت

– عزیزم منم بی صبرانه منتظرم که تورو ببینم 

-راستی نمی خوای یه عکس خوشگل دیگه برام بفرستی تا فرشته زیبایی ها مو ببینم

مژگان – وای الان عزیزم اتفاقا همین دیروز یه دونه جدید انداختم

– ای جونم …. بفرست 

وای این مژگان چقدر هرزه رفته چطور اعتماد می کنه و عکسشو برای هر کسی می فرسته خاک بر سر احمقش

الان بهترین وقت برای حال گیریه مژگان جونه 

راستش نمی خواستم این کارو کنم اما خودش باعث شد چند روز پیش نمی دونید چه بلایی سرم اورد 

داشتم از کنار اتاقش رد می شدم که دیدم دست به سینه به چار چوب در اتاقش تکیه داده و منتظره 

از همون دور که بهش نزدیک می شدم سلام کردم و لی حتی جوابمو نداد 

خوب من ادبو رعایت کردم اون دیگه ادب نداره مشکل من نیست مشکل ادب خانوادگی و اصل و نسبشه

طبق عادت همیشگیم عینکمو کمی بالا کشیدم 

در حال رد شدن از دم در اتاقش بودم که 

مژگان – هی دباغ می تونی برام یه کاری کنی 

می دونم بازم سر کارم ولی بزار فکر کنه من نفهمیدم با یه لبخند کمرنگ

– چیکار می تونم برات بکنم مژگان جو…..وایییییی چرا پاهام رو هواست ….اخ کمرم ای دستم 

مژگان- وای خدا چه باحال افتاد… بترکی دختر چقدر تو بانمکی

دستاشو گذاشته رو شکمش و با تمام قدرت داره بهم می خنده

فریده هم از خنده انقدر سرخ شدن که دیگه نفسش بالا نمیاد 

همه از اتاقشون امدن بیرونو بهم می خندن 

مژگان -حال کردی حال کردی نه جون من حال کردی… ای خدا این دیگه چی بود خلق کردی……حیف گربه که بهش می گن

فریده – اره بابا گربه تعادل داده این چی

مژگان – وای وای نگو مردم از خنده

وکلی بساط خنده همکارا و فراهم کرد

با پوست موزی که انداخته بود جلوی راهم باعث شد چند روز از کمر درد به خودم بپیچم 

خوب این کارم درس عبرتی میشه که دیگرانو مسخره نکنه 

هنوز منتظرم که عکسشو برام بفرسته

که یکی از دوستای دیگش به اسم امیر on شد 

امیر- سلام مژ مژی خودم 

– مژگان چرا نمی فرسستی نکنه داری با کس دیگه ای چت می کنی ؟

مژگان – نه هانی جون(من به اسم هانی باهاش چت می کنم ) به جون تو فقط دارم با تو چت می کنم 

– اه امیدوارم پس من منتظرم

مژگان – باشه عزیزم کمی صبر کن حجمش زیاده الان می فرستم

– باشه مژی جونم پس تا بفرستی یه بوس بیا 

مژگان- بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسس

– ای جان فدای اون لبا 

امیر- مژی این چه عکسیه که برای ایدیت گذاشتیش 

مژگان – قشنگه 

امیر- ای همچی بگی نگی 

مژگان -یعنی خوشت نمیومد امیر

امیر- اره راستش خیلی با نمکه

مژگان – وای ممنون امیر تو همیشه از من تعریف می کنی 

امیر- از تو؟

مژگان – اره دیگه 

امیر- تو حالت خوبه مژی ؟

مژگان – منظورت چیه امیر ؟

امیر- من که از تعریف نکردم 

مژگان – ولی الان خودت گفتی با نمکم

امیر- مژی یعنی این عکس توه؟

مژگان – اره خوب دیگه عزیزم

امیر- هههههههههههههههههههههههه مژی خیلی با نمکی 

مژگان – ممنون ولی کجاش خنده داشت ؟هان؟

امیر- یعنی می خوای باور کنم تو یه شامپازه ای

مژگان – چیییییییییییییییییییییییی ییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟

وای خدا مرده بودم از خنده تو ایدی مژگان به جای عکس اواتارش یه شامپازه گذاشته بودم 

کاش بودم و قیافشو می دیدم الان باید فشارش افتاده باشه 

مژگان خاموش شد ………..فکر کردم کلا خارج شد که برام یه عکس امد

– مژی هستی؟

دینگ دینگ

مژگان – اره اره هستم 

– عزیزم فکر کردم رفتی

مژگان – نه عزیزم مزاحم داشتم خواستم با تو تنها باشم

– وای ممنون چقدر تو خوبی

مژگان – خواهش ببین چطوره خوشت میاد

– ای به چشم یه لحظه 

وای چشمامو بستم بی شعور این دیگه چه عکسیه ….غیرت میت تعطیله تو این دختر…. همون تاپ و شلوارکو نمی پوشیدی سنگین تر نبودی بودی جانم

مژگان – چطوره عزیزم پسندیدی

– اوه عالیه عزیزم دارم دیونه میشم از این همه زیبایی که خدا در وجود تو گذاشته

مژگان – عزیزم انقدر هم تعریفی نیستم

– نه نگو مژی جون حالا بیشتر از گذشته می خوام ببینمت 

مژگان – تو چی نمی خوای یه عکس خوشگل برام بفرستی

-خاک تو سرم حالا عکس اونم از نوع مذکرشو از کجا گیر بیارم 

خوب باید بگردم تو اینترنت و یه عکس پیدا کنم تا براش بفرستم

ای وای صدای حیدری داره میاد چقدر هم عصبانیه 

-مژی مژی جونم الان ندارم فردا برات می فرستم 

-بوس بوس بای 

مژگان – بای عزیزم

حیدری وارد اتاق شد انقدر عصبانیه که پرونده تو دستشو چنان می کوبه به میز که همه برگه های توش نقش زمین می شن 

با ترس بهش خیرم

چرا بر و بر منو نگاه می کنه بدو اینا رو جمع کن 

سریع بلند شدم و برگه ها رو جمع کردم 

کارت که تموم شد برو برام یه چایی بیار 

اخرین برگه رو هم برداشتم و پوشه رو باز کردم که برگه ها رو بزارم توش که یه عکس ۳در ۴ از مردی رو دیدم که حدودا۳۰ ساله به نظر می رسید 

اخیه چه با نمکه…….موش بخورتت انقدر نمک داره ازت می ریزه 

چی رو داری نگاه می کنی …. مگه نگفتم برو برام چایی بیار 

چشم چشم الان

سریع همه برگه ها گذاشتم روی عکس و به سرعت به طرف ابدار خونه رفتم 


نمی دونم اقای حیدری اونروز چش بود اما هر چی بود بدجوری اعصابش خط خطی شده بود

روز دیگه ای از راه رسید و من سعی کردم شادابتر و متفاوت تر از هر روز دیگه ای تو محل کارم حاضر بشم .

اقای حیدری هنوز نیومده بود و این برای من خیلی خوب بود به ساعت نگاه کردم دقیقا ۸ بود و این تاخیر اصلا از طرف اون باور کردنی نبود کسی که حتی قبل از ۸ تو محل کارش حاضرمیشد.

از دمه در اتاق تو راه رو سرک کشیدم همه تو اتاقای خودشون بودن

اگه نمی خواست بیاد پس چرا چیزی به من نگفت

بی خیال بابا یه روزم که نیومده تو هی گیر بده بیاد.

خوب بیاد چه دخلی برای تو داره عین اجل معلق بالا سرته مدامم چرت و پرت می بافه بهم 

دباغ ……..اینا رو تایپ کن

دباغ…….. کارای منو انجام بده تا برگردم

دباغ……… برام چایی بیار 

دباغ……… نیفتی

دباغ ………خیلی مردی به جون سیبیلات

دباغ………تعداد گربه ها امروزچنداست

خلاصه برای من بهترین روز می شد اگه سرو کلش پیدا نمیشد 

امروز چندان کاری ندارم از بیکاری دارم مگسا رو می شمارم بی خیال مگسا برم سراغ مژی جون که از هر مگسی برازنده تره 

خوب ….ایول مژی جونم که هست من نمی دونم پس کی به کاراش می رسه … برم بهش یه عرض اندامی بکنم نه نه صبر کن ببینم اگه ازم عکس بخواد چی از کجا براش عکس بیارم 

امممممممممممممممممممم یهو یاد عکس دیروز افتادم دنبال پوشه مورد نظر کشتم 

چرا نیست حتما بازم حیدری گذاشته تو کشوی میزش

اخ جون پیدا کردم 

یه بار دیگه عکسو نگاه کردم و سریع اسکنش کردم

مژگان – دینگ دینگ سلام هانی جون چطوری؟

-وای سلام به رروی همچو ماهت (بیچاره ماه که نسبتش می دم به توی عفریته )

مژگان – عزیزم هنوز عکستو برام نفرستادی 

-جیگرم تحمل کن الان برات سندش می کنم-رسید مژی جون

مژگان – وای این تویی

-نه عمه امه خوب خودمم دیگه

مژگان – هانی جون چه جیگری هستیا 

-قربونت …. به شما که نمی رسم

مژگان – هانی هانی کی ببینمت(وقت گل نی )

-به همین زودیا ولی عزیزم من یه سفرکاری دارم برم برگردم میام به دیدنت 

مژگان – وای کجا می خوای بری سفر هانی جون

– المان اتیش

مژگان – -اوه خدای من پس من بی صبرانه منتظرم تا تو برگردی 

– منم بی صبرانه منتظرم تا ملکه زیبایی هامو از نزدیک در اغوش بگیرم 

مژگان – وای هانی تو خیلی رومانتیکی 

-می دونم عزیزم 

مرده بودم از خنده بیچاره خبر نداشت خفن سر کاره 

خدایشم طرف خیلی قیافش ناز بود استغفرالله……… دختر بگو جای برادری ایشون خیلی ناز بودن اره اره همون

سرمو انداخته بودم پایین و با مژی در حال دل و قلوه دادن بودم 

اهم اهم ببخشید خانوم

هنوز سرم پایین بود

-بله کاری داشتید ؟

بله راستش

-اگه با اقای حیدری کار دارید هنوز نیومدن… اگه کار دیگه ای هم دارید بنده در خدمتم

نه نه من در خدمتتون نیستم چون تا اقای حیدری نباشن نمی تونم پرونده به کسی تحویل بدم چون باید امضای ایشون باشه

شما همیشه با مخاطبتون همینطوری حرف می زنید؟

– چطور مثلا 

اینطوری که اصلا بهش نگاه نمی کنید

تازه رسیده بودم به اوج سر کار گذاشتن مژی ولی طرف هم حرف حساب می زد پس با یه بوس بای از مژی خداحافظی کردم و سرمو اوردم بالا

یا قمر بنی هاشم 

من که اینو اسکن کردم چرا الان تو فضاست 

سریع به عکس دم دستم نگاه کردم و بلافاصله به اون

صدام شروع کرده بود به لرزیدن

-شما؟؟؟؟؟؟؟؟؟

من که چند بار خودمو معرفی کردم یعنی نشنیدید

چرا چرا (نباید متوجه خنگ بودنم می شد پس به ناچار گفتم چرا چرا)

-بفرماید امرتون

شما حالتون خوبه خانوم

-بهتر از این نمیشه(وای اگه مژی اینو اینجا ببینه کارم تمومه چه ابرو ریزیه میشه)

-نگفتید اینجا چیکار دارید؟ 

برگه ای رو به طرف گرفت 

این حکم منه از امروز من به جای اقای حیدری اینجا مشغول به کار می شم 

-پس اقای حیدری چیه؟

ایشون بازنشست شدن

-چیییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟

اوه معذرت می خوام نمی خواستم ناراحتتون کنم مگه نمی دونستید ؟

از خوشحالی تو ابرا بودم نمی دونستم حالا تو این ابرا چیکار کنم اصلا کدوم طرفی پرواز کنم خدا کنه با هواپیما تصادف نکنم (شما حرفاشو زیاد جدی نگیرید یکم مخش تاب داره ….اره )

من وحید دادگر هستم و شما؟

مژگان – دینگ دینگ سلام هانی جون چطوری؟

-وای سلام به رروی همچو ماهت (بیچاره ماه که نسبتش می دم به توی عفریته )

مژگان – عزیزم هنوز عکستو برام نفرستادی 

-جیگرم تحمل کن الان برات سندش می کنم-رسید مژی جون

مژگان – وای این تویی

-نه عمه امه خوب خودمم دیگه

مژگان – هانی جون چه جیگری هستیا 

-قربونت …. به شما که نمی رسم

مژگان – هانی هانی کی ببینمت(وقت گل نی )

-به همین زودیا ولی عزیزم من یه سفرکاری دارم برم برگردم میام به دیدنت 

مژگان – وای کجا می خوای بری سفر هانی جون

– المان اتیش

مژگان – -اوه خدای من پس من بی صبرانه منتظرم تا تو برگردی 

– منم بی صبرانه منتظرم تا ملکه زیبایی هامو از نزدیک در اغوش بگیرم 

مژگان – وای هانی تو خیلی رومانتیکی 

-می دونم عزیزم 

مرده بودم از خنده بیچاره خبر نداشت خفن سر کاره 

خدایشم طرف خیلی قیافش ناز بود استغفرالله……… دختر بگو جای برادری ایشون خیلی ناز بودن اره اره همون

سرمو انداخته بودم پایین و با مژی در حال دل و قلوه دادن بودم 

اهم اهم ببخشید خانوم

هنوز سرم پایین بود

-بله کاری داشتید ؟

بله راستش

-اگه با اقای حیدری کار دارید هنوز نیومدن… اگه کار دیگه ای هم دارید بنده در خدمتم

نه نه من در خدمتتون نیستم چون تا اقای حیدری نباشن نمی تونم پرونده به کسی تحویل بدم چون باید امضای ایشون باشه

شما همیشه با مخاطبتون همینطوری حرف می زنید؟

– چطور مثلا 

اینطوری که اصلا بهش نگاه نمی کنید

تازه رسیده بودم به اوج سر کار گذاشتن مژی ولی طرف هم حرف حساب می زد پس با یه بوس بای از مژی خداحافظی کردم و سرمو اوردم بالا

یا قمر بنی هاشم 

من که اینو اسکن کردم چرا الان تو فضاست 

سریع به عکس دم دستم نگاه کردم و بلافاصله به اون

صدام شروع کرده بود به لرزیدن

-شما؟؟؟؟؟؟؟؟؟

من که چند بار خودمو معرفی کردم یعنی نشنیدید

چرا چرا (نباید متوجه خنگ بودنم می شد پس به ناچار گفتم چرا چرا)

-بفرماید امرتون

شما حالتون خوبه خانوم

-بهتر از این نمیشه(وای اگه مژی اینو اینجا ببینه کارم تمومه چه ابرو ریزیه میشه)

-نگفتید اینجا چیکار دارید؟ 

برگه ای رو به طرف گرفت 

این حکم منه از امروز من به جای اقای حیدری اینجا مشغول به کار می شم 

-پس اقای حیدری چیه؟

ایشون بازنشست شدن

-چیییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟

اوه معذرت می خوام نمی خواستم ناراحتتون کنم مگه نمی دونستید ؟

از خوشحالی تو ابرا بودم نمی دونستم حالا تو این ابرا چیکار کنم اصلا کدوم طرفی پرواز کنم خدا کنه با هواپیما تصادف نکنم (شما حرفاشو زیاد جدی نگیرید یکم مخش تاب داره ….اره )

من وحید دادگر هستم و شما؟

-منم دباغ هستم دادگر- خیلی خوشوقتم خانم دباغاه چه لفظ قلمم حرف می زنه منم باید یه جوری حرف بزنم که بفهمه منم ادم حسابیم – منم از دیدار حضرتعالی بسیار مفتخر و خرسندم اوه اوه چه چیزی گفتم الان بابام تو قبر بهم افتخار می کنه-خوب بفرماید……… اتاق قابل داری نیست شما بشینید من کارتونو بگم دیدم داره با خنده و تعجب نگام می کنه-چرا وایستادین؟دادگر- خانوم دباغ شما برگه رو کامل خوندید- بله چطور؟؟؟؟؟؟؟؟؟/دادگر- خوب توش نوشته من مسئول اینجام و همه کارا زیر نظر منهیه ابرومو بالا انداختم و کمی لبمو کج کردم و زیر چشمی به برگه نگاه کردمچی……… یعنی سه سال من اینجا کار کردم و جون کندم همش کشـــــــــکاین انصاف نیست این دور از مردونگی دور از جوانمردیهحالا باید یه چالغوز از راه نرسیده بشه رئیس من-خوب که چی؟ حالا مسئولی که مسئول باشید من که جلوتونو نگرفتم بشنید و مسئول بودنتونو به رخ بکشید . دادگر- ببخشید منظور من از این حرفا این بود که شما جای من نشستید- بله اقا؟ای روزگار ای فلک این میز هم به من وفا نکرد دیدید چطور منو از عرش به فرش رسوندنیه زری برای خودت می زنی ها کی توی گربه تو عرش بودی که حالا بیای رو فرشپاشو پاشو به تو شانس و خوشی و از این چرت و پرتا نیومده با ناراحتی از جام بلند شدم و اونم با قدمای اروم به میز نزدیک شدتازه فهمیدم هنوز ON هستم و خارج نشدم وای عکسشم که اونجاستقببل از نزدیک شدنش به میز داد زدم نهههههههههههههههههههههههه ههههطرف ده متر پرید بالا از ترس رنگش پریده بود و دستش رو قلبش بوددادگر- چیزی شده خانوم دباغ-وای نه یعنی اره دادگر- چی شده چرا داد می زنید خانوم دباغ-شما سر جاتون وایستید و اصلا تکون نخورید طرف حسابی گیج شده بود سریع خودمو به پشت میز رسوندم نمی تونستم با مو س کار کنم چون حسابی سه می شد پس تنها راهش خاموش کردن ناگهانی کیس بود و البته برداشتن عکس .هنوز با تعجب داشت نگام می کرد خم شدم و دستموگذاشتم رو عکس و با ارنجم دکمه کیسو فشار دادم مثلا که کاملا اتفاقی باشه ولی هرچی با ارنج به طرف دکمه ضربه می زدم تاثیری نداشت دادگر- خانوم چرا انقدر به کیس ضربه می زنید – مندادگر- نه من ؟-اقا خواب دیدی خیر باشه من کی به کیس ضربه زدم دادگر- ببین ببین همین الان دوباره زدیدببینید اگه بخوام من کیسو خاموش کنم که مرض ندارم هی ضربه بزنمبعد دستمو گذاشتم رو دکمه و فشار دادم……ببینید بخوام اینطوری خاموش می کنم دادگر- شما همیشه اینطوری کامپیوترو خاموش می کنید-نه همیشه…………

معمولا اکثر وقتادادگر- اهان با یه لبخند پیروز مندانه از پشت میز امدم بیرون و سر جای همیشکیم نشستم دستامو زیر چونه زدم و به تازه وارد زل زدممثل عکسش بود .هنوز عکسش تو دستم بود که دیدم پرونده روی میزو برداشت همونی که عکسو از توش برداشتم -با اون پرونده چیکار داری؟دادگر- هیچی دارم نگاش می کنم-اره خیلی خوبه برای اول کار …. اگه می خوای فرد موفقی باشی پس خوب نگاش کن با تعجب بهم نگاه کرد-شما برای این کار خیلی جونیددادگر- بله؟اخه شما را برای چی برای این کار انتخاب کردن؟ نه تجربه ای دارید نه می دونید بایگانی چیه ؟دادگر- یکی از دوستان منو معرفی کرد-انوقت مدرک تحصیلیتون چی؟دادگر- مدرک شما چیه خانوم دباغ؟شونه هامو بالا انداختم و راست سر جام نشستم و با افتخار و اقتدار کامل گفتمسیکل اقاچنان زد زیر خنده که انگار بهترین جک سالو شنیده باشه- چتونه اقا مگه مدرکم چشه؟دادگر- هیچیش نیست خانوم معذرت می خوام ولی وقتی شما مدرک درست و حسابی ندارید برای این کار انتظار دارید منم داشته باشم -یعنی شما هم سیکل داریددادگر- نه من یه سر و گردن از شما بالاترم….من دیپلم دارم-این یعنی یه سر و گردن دادگر- اگه بخواید می کنیم نیم سر و گردن- می دونستید خیلی بی مزه ایدفقط خندید و سیتمشو روشن کرد…. تا بالا بیاد پرونده روی میزو دوباره زیرو رو کرد دادگر- خانوم دباغ تو این پرونده باید یه عکس باشه ولی نیست شما نمی دونید این عکس کجا می تونه باشه -من من از کجا باید بدونم که باید کجا باشه حالا چه عکسی توش بوده؟به چشام خیر شد( من که عقلم زیاد نمی کشه ولی فکر کنم این خیره شدن یعنی خودتی …راستش وقتی می گن خودتی رو من خوب نمی فهمم یا معنیش این که خر خودتی یا گیج خودتی من که از دوتا معنیش استفاده می کنم به قول دبیر ادبیات ایهام و از معنی دورش بیشتر استفاده می کنم یعنی میشه همون خر خودتی …..با اینکه ادبیاتم خوب بود ولی نمی دونم چرا نمره ادبیاتم همیشه زیر ۱۰ بود بگذریم – نه اقا من خبری از عکس داخل پوشه ندارمدادگر- شما که اینجا کار می کنید باید از جیک و پوک پرونده ها خبر داشته باشید – هی هی چه خبرته؟ برای من از روز اول رئیس بازی در نیاریا که یهمو کلامون تو هم می ره دادگر- ای بابا خانوم من کی رئیس بازی در اوردم د همینه دیگه برای چی انقدر منو سوال پیچ می کنی من تازه امروز این پرونده رو می بینم پس انتظار نداشته باشید از محتویات توش خبری داشته باشم دادگر- شما از اینترنت هم استفاده می کنید ؟اینترنت … چی هست این اینترنت (من معمولا تو گمراه کردن طرف بهترینم به جون شما )دادگر- یه چیزی مثل خوراکی -اه چه جالب…….. حالا طعمش چطوریه؟دادگر- بعضی وقتا خوشمزه است و بعضی وقتا تلخ و بعضی وقتا حال بهم زنسرمو مثل فیلسوفا تکونی دادم -پس باید چیز به درد بخوری باشهچه جمله قشنگی گفت یادم باشه پشت اون کتاب رمان جدیدم بنویسمحرف عارفانه ای بود به به در حال کار کردن با سیتسم یهو سرشو برد و به مانیتور چسبوند از جام بلند شدم و به طرفش خم شدمیهو سرشو اورد بالا و منم از ترس سریع سیخ وایستادم دادگر- چیزی شده خانوم دباغ-نه نه اصلا ابدادادگر- پس برای چی وایستادید؟-برای هوا خوری……….. این بالا هوا عالیهبه بالا سرش نگاهی کرد و بعد اروم بهم خیر شد-چرا اونطوری نگاه می کنیددادگر- من طوری نگاتون نمی کنم-چرا دیگه انگار می خواید مچ بگیرید دادگر- مگه شما کاری کردید که من مچ بگیرم-نمی دونم از خودتون بپرسید که از صبح تا به الان یا سوال پیچم می کنید یا عین کارگاهها نگام می کنیددادگر- من؟در حالی که لبامو تو هم جمع کرده بودم با تکون سر گفتم ارهبازم یه لبخند و دوباره مشغول ور رفتن با کامپیوتر شد . منم دوباره اروم داشتم می نشستم سر جامدادگر- وای وای وای دو متر پریدم بالا -چی شد چی شددیدم دستاشو گذاشته رو صورتش با یه حرکت خودمو رسوندم طرفش- چی شده چی شده چرا اینطوری می کنیددادگر- اینو ببندش ببندش زود زود دستامو از هم باز کرده بودم و درحالی که عکسش هنوز تو دستم بود تکونشون می دادم می پرسیدم چی رو چی رو دادگر- اون هیولا رو می گم -هیولا؟سریع به مونیتور خیر ه شدم وای خداااااااااااا ی من …. یکی منو بگیره مژی الهی بلاهای دنیا رو سرت نازل بشه….

من که یه همجنستم کم اوردم این بیچاره که جای خود داره معلوم نیست الان تو دلش چی می گذره (لابد از این همه زیبایی خدادادیی مژی خر کیف شده )دادگر- بستیش ؟-نه لطفا اروم باشید و به خودتون کاملا مسلط باشید ارمشتونو حفظ کنید و همین طور چشاتونو ببنید دادگر- باشه فقط زود باش-باشه باشهدادگر- بستش ؟-هنوز نه دادگر- چرا؟؟؟؟؟؟؟؟-چون موس نیست با سرعت به طرف بر گشت و دستاشو از روی صورتش برداشت خواست بگه موس که چشمش افتاد به تصور فجیح مژی دادگر- وای خدا تو روجون جدت ببندشدنبال موس گشتم دیدم زیر پرونده هاست اخیش پیداش کردم دادگر- بستیش؟تازه فهمیدم ایدیو رو تو مسنجر ذخیره کردم که با خاموش کردن بازم بالا امده و مژی دوباره برای خودنمایی و عرض اندام خوش تراشش یه عکس دیگه فرستاده و من تو فاصله ای که با دادگر حرف می زدم اون داشته فایل عکسو باز می کردهچه ادم فضولی حقش بوده تا اون باشه که فضولی نکنسریع ایدیو رو حذف کردم و صفحه رو بستمدادگر- چیکار می کنی دباغ- دارم می بندمشدادگر- چشامو باز کنم اره جناب پاستو ریزه باز کندادگر- اوه ممنونیعنی می خوای باور کنم تو از دیدن این تصویر انقدر منقلب شدیدادگر- تو درباره من چطور فکر می کنی -هیچی؟دادگر- نه حرفتو بزنخوب چی بگم…….. رک بگم یا با رو دبایستی بگم با تعجب و سر درگمی گفت رک بگو-خوب رکش اینطوری میشه کهتا حالا ندیدم مردی از دیدن این عکسا فرار کنه تازه حسابی هم لذت می برهدادگر- خوب با رودربایستی چی میشه در این صورت باید بگمتا حالا ندیدم مردی از دیدن این عکسا فرار کنهدادگر- دباغ این چه فرقی با جمله قبلی داشت؟- د همین دیگه شما با اینکه دیپلم داری ولی از ادبیات سر در نمیاریابروهاشو بالا انداخت -ببینید من اخر جمله رو حذف کردم بهش نگام کردم هنوز با چشای گشاد بهم خیر بودبابا منظورم (تا زه حسابی هم لذت می بره ) بود.

دادگر- دباغ تو با این همه استعداد چطور هنوز اینجاییدست چپمو به میز تکیه دادم و با ذوق زیادخوب کار روزگاره دیگه می دونی من ادم قانعی هستم و خیلی از هنرامو بروز نمی دم دادگر- دباغ می ترسم اینطوری پیش بره تو حیف بشی -اره خودمم همین طوری فکر می کنم باید یه فکر درست و حسابی برای خودم بکندادگر- -اره موافقم حتما به فکر باشدر حالی که دست راستمو تو هوا تکون می دادم و با حرکت دست عکس دادگررو هم تکون می دادم شروع کردم از بقیه محسناتم برای دادگر صحبت کردندادگر که رو صندلی چرخدارش لم داده بود و دست به سینه به سخنرانی من گوش می داد.سرسشو اروم تکون می داد و حرفایی که من تو صحت درستیشون ۱۰۰ شک داشتم تصدیق می کرد وقتی حرفام تموم شد یه لبخند عریض زدمدادگر- واقعا سخنران خوبی هستی حالا لطف می کنی اون عکس منو بیاری بهم بدی بزارم لایه پروندهای قیافم دیدن داشت بدجوری مچمو گرفته بود -عکس شما؟دادگر- نگو اونی که تو دستته عکس من نیست-نه می خواستم بگم هست ولی نمی دونم چرا تو دستمهدادگر- دباغ دباغ -چرا چرا البته که می دونم ولی نمی تونم الان حرفی بزنمدادگر- اوه خدایا یعنی من باید با این کار کنمبعد با خنده گفت خوب اگه دوست داری پیشت باشه بگو یکی دیگه برات بیارم- یعنی چی اقا فکر کردی خیلی خوشگلی نه جونم خودتو خیلی تحویل گرفتی همچین اش دهن سوزی هم نیستیعکسو محکم رو میزش کوبیدم- شما حق ندارید به من توهین کنیددادگر- دباغ چت شو یهو ……اخه دیدم از همون اول که امدم با هزار جور کلک عکسو برداشتی و بوشم در نمیاری برای همین گفتم-شما بی خود فکر کردید

دادگر- چشم دیگه فکر نمی کنم – ایول خوشم میاد ادم حرف گوش کنی هستی دادگر- خواهش… حالا اجازه می دی به کارمون برسیم -کی جلوتونو گرفته؟بفرماید به کاراتون برسیددادگر- راستی یه خواهش-هان؟دادگر- هان نه بله – خوب هان بگودادگر- اگه جواب خواهشم مثل بله گفتنته نگم-حالا تو بگو دادگر- -خواهشا دیگه سر جای من نشین و از سیستمم هم استفاده نکن-دیگه؟دادگر- – دیگه همین …در ضمن دباغ جان این جا محل کارته نه محل چت کردن و سرکار گذاشتن مردم-کی گفته من مردمو سرکار گذاشتمدادگر- خداروشکر منکر چت کردنت نمی شی-من گفتم چت کردم؟با حالتی حیرون بهم نگاه کرد-خوب باشه باشه اونطوری نگام نکن………….. باور کن من از اینکارا نمی کنمدیدم دستاشو گذاشته زیر چونش و با شوق به حرفام گوش می ده- ولی برای تلافی کار کسی بود برای همین سرکارش گذاشتم دادگر- خوب می تونی بیرون و رو در رو این کارو کنی – نه بابا جدی گفتی دیگه….. خوب اگه می تونستم اینکارو می کردم دادگر- یعنی طرف انقدر زورش از تو بیشتره- زورش که نه به احتمال زیاد من زورم از اون بیشتره دادگر- خوب جالب شد پس چرا نمی تونی رو درو حالشو بگیری با عجز بهش نگاه کردم – شما یه لطف کن و تو این کارا دخالت نکن خوبو خودمو با چندتا برگه به درد نخور رو میزم سرگرم کردموای (این دباغ زیاد میگه وای )فکرشو کنید بهش بگم چون خجالتی تر و ترسو تر از من وجود نداره برای همین نمی تونم رو درو حالشو بگیرم دادگر- باشه هر جور راحتی فکر کردم می تونم کمکت کنم- واقعا دادگر- اهم- حالا باید درباش فکر کنمدادگر- بازم هر جور تو بخوای -خوب بسه بسه به کارات برس با این حرفا نمی تونی از زیر کار در بریبا حالتی با مزه ای سرشو تکون داد دادگر- چشم بازم هرچی شما بگید.چند روز بود که مشغول به کار شده بود مثل بقیه نبود و اولین موجودی وای ببخشید اولین نفری بود که تا بحالا به جز دباغ چیز دیگه ای بهم نگفته بود.خوب خره بذار یکم بگذره اونم با محیط و بقیه اشنا بشه به لقب گربه اتم می رسهخوب برسه چیز غیر عادی نیست که وای دلم لک زده برای سیستمش چرا دیر کرده یعنی اینم نمی خواد دیگه بیادوای وای چقدر حرفای مزخرف می زنی مگه هرکی دیر کرد یعنی اینکه دیگه نمی خواد بیاد .از تنهایی چقدر اراجیف سر هم می کنماینم مثل حیدریه تا میگن فلان چیزو ببر دفتر ریاست انگار بهشتو بهش می دن .کاش منم یه بار می رفتم می دیدم اونجا چه خبره وای از مژی خبری ندارم نکنه دادگرو تا بحال دیده باشهنه اگه دیده بود که گندش در میومداز بیکاری دست چپمو گذاشتم زیر چونم و با دست دیگه شروع کردم به ضرب زدن روی میز این اهنگو دیروز تو اون ماشین سواری خوشگله شنیدم عشق من، برق چشای دلربات کشته منوتا نگام می کنی تو ،وا می کنه مشت منوعشق من، رنگ صدات،جادو رو جادو می کنهبوی عطر نفست دنیا رو خوش بو می کنهلالای لالای لالالالالایعشق من دل به دل عاشق بی نوات ببرجای دوری نمی ره یه دفعه واسه ما بخندما زمین خورده عشقتیم،هلاکتیم ببینجون هر چی عاشقه، ،جون هر چی عاشقه،جون هر چی عاشقهیه لحظه پیش ما بمونعشق من برق چشای دلربات کشته منوتا نگام می کنی تو ،وا می کنه مشت منوعشق من رنگ صدات،جادو رو جادو می کنهبوی عطر نفست دنیا رو خوش بو می کنهلالالالای لالالالای احساس کردم بوی خوبی میاد -وای چه بوی خوبی داره میاد انگار بوی عطر نفساش واقعا داره میاد به به عشق من بوی عطر نفسات دنیای بی بخار اینجارو خفن خوشبو می کنهلا لالا لای عشق منی لالای عشق منی لالای دادگر – خوشبحال طرفت چه عاشق سینه چاکی دارهوای این کی امد دو متر پریدم رو هوا همزمان صندلی هم افتاد -س س س لامدادگر – علیک سلام خانوم دباغ -شما کی امدید؟دادگر – مگه فرقی می کنه کی امده باشم-نه…… یعنی اره قبل از اهنگ امدی وسطاش امدی یا تهش؟اهان بذار ببینم بعد با خنده دادگر – از اونجا یی کی اون عاشقه می گفت عشق من برق چشای دلربات کشته منو-وای یعنی همشو شنیدی دادگر – اگه اون اولشه ارهنفسمو با ناراحتی بیرون دادم و صندلی رو که افتاده بود دوباره درستش کردم چرا صندلیم مثل اون چرخ دار نیست منم چرخدار دوست دارم هر چی خوبه برای از ما بهترونهنگاش کن تا میاد میره پشت سیستمش منم مثل این زندونیا باید بیگاری کنمدستمو دوباره گذاشتم زیر چونم پنجره که نداشتیم مجبور شدم به در خیره بشموای معرکه است فکرشو کن بخوای حالو هوات عوض بشه به در نگاه می کنی اخرش فقط یه دیوار می بینی ………..این اخر خوش شانسیهدادگر – چته دباغ باز حالت گرفته استعینکو کمی بالا کشیدم- نه چیزی نیستدادگر – پس لطف می کنی برام پرونده های ۸۵ تا ۸۹ برام بیاری-خوب خودت بیار دادگر – چی ؟- هیچی گفتم خودم الان براتون میارمدادگر – منم ازتون همینو خواستمبا بی قیدی از جام بلند شدم و وارد اتاق بایگانی شدم اینم از دستور دادن خوشش میاد ماشالله جونی و پر بنیه پاشو خودت کارتو بکن لااقل اون چربیای شکمتو اب کنیبیچاره که شکم ندارهخوب چربیای

دستاشو اب کنهدستشم که چاق نیست وای چقدر بیکاره ۸۵ تا ۸۹ اصلا اینو چطور راه دادن اینجا از اون روز که امده فقط داره از لایه پرونده ها برگه بر می داره یا کپی می گیره……… انقدر براش کپی گرفتم که نزدیکه اشتباهی دست خودمو هم کپی بگیرمدادگر – از اینکه کپی می کنی ناراحتی؟- وای چرا اینطوری می کنی؟دادگر – چطوری؟ -هی قایمکی میای دادگر – ببخشید نمی خواستم بترسونمت-حالا که ترسوندی ….. دیدم باز داره می خندهدادگر – تو جز خندیدن کار دیگه ای بلد نیستیدادگر – دباغ چند وقته اینجا کار می کنی ؟- چه فرقی می کنه تو فکر کن ۱۰ سال ۵ سال ۳ سال ولی همون ۳ سالو در نظر بگیردادگر – تو چرا وقتی می خوای جواب بدی ادمو جون به سر می کنی مکثی کردم و همینطوری که پرونده سال ۸۷ دستم بود بهش خیره شدمدادگر – خوب ببخشید پرونده رو انداختم تو بغلش – فعلا اینو بگیر من برم بقیه شو بیارمدادگر – تو از چی ناراحتی؟چرا هرچی می گم می خوای خفم کنی ؟-مگه برات مهمه؟دادگر – اره -انوقت برای چی؟دادگر – چون همکارمی -اوه چه حرف قشنگی زدینشستم تا زونکن سال ۸۵ رو بردارم که فریده از لای در صدام کردفریده – هی هی کجایی؟…..دباغی کجایی؟- چیه چیکار داری؟فریده – بیا اینا رو برام کپی کن -مگه خودتون تو اتاق دستگاه کپی نداری فریده – چرا داریم ولی برگها زیاده من وقتشو ندارم انقدر حرف نزن بیا بگیر ……..زودی برام کپی کن- بزار رو میز م الان میامفریده – فقط زودا دوباره لفتش ندیجوابشو ندادم و مشغول در اوردن پرونده شدمدیدم دادگر حرفی نمی زنه و ساکته همونطوری که نشسته بودم به طرفش چرخیدم- چرا ساکتی تا الان که داشتید حرف می زدیددادگر – همیشه همینطوری صدات می کنه- صدام نمی کنه صدام می کنندادگر – چرا؟-چی چرا؟دادگر – چرا بهت می گه هی یا دباغی- عجله نداشته باش اینجا همه منو اینطوری صدا می کنندادگر – برای چی؟- نمی دونم از اولش اینطوری بودهدادگر – تو هم چیزی نمی گی ؟- نه چی بگمدادگر – یعنی برات مهم نیست درست و حسابی صدات کنناز ته دلم ناراحت بودم ولی لزومی نداشت جلوی یه تازه وارد خودمو ناراحت کنم پس سرمو انداختم پایین و مشغول گشتن شدم که دیدم پروندهایی که تو بغلش گذاشته بودم با شدت به زمین کوبید و به سمت در رفت- هی کجا؟جوابمو ندادبه سرعت به طرفش دویدم- میگم کجا می ری ؟جوابمو نداد و برگهایی رو که فریده اورده بود از روی میز برداشت و به طرف در رفت – اقای دادگر چیکار می کنی ؟اونا هم اینجا کار می کنن…….. چرا تو باید کار اونا روهم انجام بدی- بابا مگه چندتا برگه است کار دو دقیقه استدادگر – دباغ چرا نمی فهمی چه یه دقیقه چه یه ساعت هر کس باید کار خودشو بکنه-حالا می خوای چیکار کنی؟دادگر – هیچی فقط می خوام برگه ها رو ببرم تا خودش کارشو کنهتازه فهمیدم که می خواد بره پیش فریده هم اتاقی مژی- وایییییییییییییی نریادادگر – تو چرا یهو برق می گیرتت-تو رو خدا نریدادگر – انقدر ازشون می ترسی دباغ؟-نه دادگر – پس چی- راستش راستش من یه گندی زدمدادگر – بهشون بدهکاری یا مدیون؟-هیچکدومدادگر – وای خوب حرف بزن-چطور بگمدادگر – میشه دو دقیقه بشینی من تمرکز کنم با بی صبری رو صندلی نشست-حالا نمیشه بی خیال برگه ها بشی و به کارمون برسیماز جاش بلند شددادگر – اینارو می خواستی بگی – نه نه تو نه شما بشیندادگر – بفرماید خوب بگو-راستش چطور بگم اونروزی که تازه امده بودی یادتهدادگر – اره …خوب-خوب یادته من پشت سیستم نشسته بودم دادگر – خوب- خوب به جمالتدادگر – دباغ جونمو اوردی بالا د یالا حرف بزن- اخه قابل گفتن نیست دادگر – یعنی چی که نیست

یعنی همینبا عصبانیت بلند شد که بره به سرعت جلوش پریدم- باشه باشه می گمبا عصبانیت بهم خیره شدیه نفس عمیق کشیدم و چشامو بستمو با با بیشترین سرعت ممکن شروع کردم به حرف زدن- هیچی دیگه می خواستم حال مژی رو بگیرم می دونی چرا ؟چون باعث شده بود جلوی دیگرون بیفتم و بقیه بهم بخندن می دونی چطور؟با پوست مز فکرشو کن باید چطور افتاده باشم .اوه تا چند روز از کمرد درد داشتم میمردم تنها راهی که می تونستم حالشو بگیرم همین بود که از طریق چت مسخرش کنم و سر کارش بزارم اون فکر می کنه من یه پسرم و ازم عکس خواست منم دنبال عکش گشتم عکس تو دم دست بود منم براش فرستادم الانم منتظره من از سفر کاری برگردم و به دیدنش برم چشامو باز کردم و در حال نفس زدن گفتم همش همین بود حالا دیگه نمی ری دیگه مگه نهدادگر – تو عکس منو براس فرستادی؟درحالی که با ناخونام بازی می کردم سرمو تکون دارمدادگر – الانم من برم تو اتاق منو می شناسهبازم سرمو تکون دادمدادگر – دباغ می دونستی تو اخرشی سرمو به طرف راست ک ج کردم و شونه هامو بالا انداختم -حالا اون برگه ها رو به من می دیددادگر – یعنی می خوای تا اخر منو قایم کنی؟ بلاخره که منو می بینیه دباغ – خوب می گی چیکار کنمدادگر – اولا تو نباید اینکارو می کردی با ناراحتی گفتم حالا که کردم دادگر – پس برگه ها رو خودت ببر-نهههههههههههدادگر – چرا نه-راستش….. راستش دادگر – راستش خجالت می کشی و می ترسی که بازم مسخره ات کنندستامو از پشت بهم گره زدم و با نوک کفشم به زمین می زدمدادگر – از چی خجالت می کشی یا از چی می ترسی …… حالا چطور ایدیشو پیدا کردی؟ چطور ایدی دوستاشو پیدا کردی؟هنوز سرم پایین بود و با کفشم به دیوار اروم ضربه می زدم-کار چندان سختی نیست فقط باید یکم حواست جمع باشه و دقت کنی یه روز که عجله داشت بره یادش می ره سیستمشو خاموش کنه منم از سر کنجکاوی وارد سیستمش شدم …………. کار سختی نبود تو ۲۰ دقیقه همه چیزو شو پیدا کردمدادگر – دباغ نمی خوای بگی که تو سیستمشو هک کردی – نمی دونم………. معنی کارم میشه هک کردن؟؟؟؟؟؟؟ با ناباوری به صندلی تکیه دادو دستشو گذاشت رو لباش و بهم خیره شد.- من برم بقیه پرونده ها رو بیارم با بهت و ناباوری گفت برو






نگارنده  شین براری 

بانک رمان در گوگل پلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی