داستان نویسی اینترنتی
دوستان داستان ارسالی شما رو ما به رایگان و با افتخار در ابن وبلاگ بازنشر میدهیم . این داستان توسط مرضیه حقکردار از کرج . با اسم داستان آپارتمان اجری
خانه شلوغ و در هم و بر هم بود. اثاثیه وسط حال ریخته شده بود و جعبه های پر و خالی اطراف اتاق همه جا دیده میشد. خانه عادت نداشت این شکلی باشد. پنجره لخت و بدون پرده بود و خاطره روزهای دانشجویی در خانه ی تنهایی را زنده میکرد. هر کس دنبال کاری بود. مادر قفسه های آشپزخانه را خالی میکرد. پدر دنبال وام و کارهای مربوطه بود و هر شب چند کارتون خالی جدید می آورد. دو خواهر هم اسباب خودشان را جمع و جور میکردند. شادی بزرگتر بود و مدام غر میزد که الان باید دانشگاه بودم، همه ی دوستانم تابستان را کلاس برداشته اند و حالا من از همه عقب ماندم. شیرین هم که کوچکتر بود و برعکس اسمش تلخ اخلاق, چیزی نمیگفت تا مادرشان دوباره شروع به شکایت نکند. مادر این روز ها خیلی پریشان بود عوض کردن خانه برای آنها یک داستان قدیمی و تکراری بود اما مادر مثل همیشه نگران بود، نگران وسایل که به موقع جمع شوند، نگران کلید خانه ای که باید تحویل دهند و کلید خانه ای که باید تحویل بگیرند، نگران جعبه ها که خیلی سنگین نباشند، نگران کارگر هایی که باید جعبه ها را حمل کنند...
آقای صمدی همسایه طبقه بالای خانواده ی احترام بود. مرد خوش مشرب و سرحالی بود اما بعضی وقت ها صدایش را بد جور روی زن و بچه اش بلند میکرد. البته این مسئله ی خانوادگی بود و نگاه همسایه را نسبت به آقای صمدی عوض نمیکرد!
آقای صمدی صبح ساعت 9 زنگ خانه ی آقای احترام را زد. خانم احترام که تازه از خواب بیدار شده بود چادر سرش کرد و از پشت در پرسید "کیه؟ " در که باز شد سر و صدای سلام و احوال پرسی خانم احترام و آقای صمدی فضای ساختمان را پر کرد. شادی و شیرین هم بعد از اینکه فهمیدند چه کسی پشت در بود به کار خودشان مشغول شدند و زحمت کنجکاوی به خود ندادند. معمولا شیرین با کنجکاوی به حرف های بزرگتر ها گوش میداد و همیشه همه چیز را میدانست اما وقتی آقای صمدی می آمد معلوم بود برای چه آمده.
آقای صمدی بعد از اینکه چند تا کارتون جدید محکم را تحویل خانم احترام داد اینطوری اظهار نظر کرد که :"من با تمام احترامی که واستون قاعلم خواستم یادآوری کنم که دوره و زمونه خیلی بد شده مراقب باشین با کی میرید سر معامله."
خانم احترام هم که خودش را دانای روزگار و خیلی زرنگ میدانست جواب داد :"بله آقای صمدی حواسمون هست، زمونه خیلی بد شده،کلاهبرداری زیاد شده ولی آقای احترام گول هیچکی رو نمیخوره! "
آقای صمدی باز از روزگار بد و کلاهبردار ها گفت و چند تا داستان هم از فک و فامیل و دوست و آشنا مثال زد که چه طور در عین زرنگی خام شدند و دار و ندارشان را باختند. بعد هم که رفت خانم احترام شروع کرد به اظهار نظر که بله "حتما اونقدرا که صمدی میگفت زرنگ نبودن وگرنه اینقدر راحت گول نمیخوردند "
شیرین حرفش را که میخواست بگوید "مردم فکر میکنند مرگ مال همسایه ست " خورد، فکر کرد الان مامان به خودش میگیرد و میخواهد هزار دلیل و برهان بیاورد که ما اینطور نیستیم.
شادی هم که احتمالا فکر شیرین در ذهنش بود تصمیم گرفت از در خاطره گویی وارد شود و دوباره داستان آن دو دوستش را تعریف کرد که یکی خانه و آن یکی پول بانکیشان را چه راحت خام شده و از دست داده بودند. بلاخره هم بحث به نا کجا کشید و دست آخر با این موضوع که تکرار فلان برنامه تلویزیون ساعت چنده؟ تمام شد.
شب که آقای احترام برگشت خانه یک جعبه شیرینی دستش بود. شیرین خوشحال و خندان گفت "اتفاقا امروز داشتم فکر میکردم خدا کنه بابا شیرینی بیاره . خیلی دلم میخواست "
مادر گفت "کاش از خداچیز دیگه میخواستی "
شادی هم با بلبل زبانی گفت "شاید اگه چیز دیگه میخواست حکمت نبود "
خانم احترام غرغر کرد که یک بار هم که شده چیزی نگو و بقیه خندیدند. بعد از شام آقای احترام توضیح داد که فردا برای بستن قولنامه باید به بنگاه بروند. خانه قرار بود به اسم خانم احترام خریده شود این یک توافق خانوادگی در خانه احترام بود که همیشه هر خانه ای که بخرند به اسم خانم و ماشین و چیز های دیگر به اسم آقا باشد.
فردا کار های زیادی بود که باید انجام میشد. اما هیچکس ناراحت یا نگران نبود. فصل اول .
ادامه دارد ...... ➿➿➿➿
قسمت دوم داستان خانه اجری ارسال شده توسط کاربر Mk
مریم سوله ۲۰/۰۱/۱۴۰۰ تا ۲۰ اردیبهشت فرصت ارسال برای قسمت های باقیمانده این داستان میباشد . کاربران میتوانند داستان های کوتاه ، بلند ،رمان ، داستانک و متن های خود را به این پیج ارسال تا با نام و یا تصویر دلخواهشان منتشر شود . .