爱情故事

Novels and short story _ long story _ 爱情故事
شین براری

爱情故事

Novels and short story _ long story _ 爱情故事

شین براری
爱情故事

爱情故事
رمان بالای هجده سال
رمان سانسور نشده
رمان ممنوعه
رمان عاشقانه
رمان اندروید
رمان موبایل
رمان مجازی

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
پربیننده ترین مطالب
  • ۲۱/۰۴/۱۶
    گل
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

بطری نامه در اقیانوس

پنجشنبه, ۱۱ سپتامبر ۲۰۲۵، ۱۲:۲۶ ق.ظ

✍ رحیم قمیشی



می‌گفتند بعضی نامه‌ها را، خیلی سال پیش، بعضی نوشته و در بطری گذاشته، میان اقیانوس رها کرده‌اند، تا شاید روزی به دست ما برسد.
همین بود که بچگی‌هایم وقتی می‌رفتم کنار شط اهواز، چشمم همیشه دنبال یک بطری‌ می‌گشت!
شاید من از همان‌ها پیدا کنم. ببرم پیش معلمم.
- خانم!
ببین نویسنده‌اش نوشته منتظر کمک ماست. نوشته در جزیره‌ای دور گیر افتاده‌اند.
و خانم معلم بگوید: آفرین رحیم! حالا چرا نشسته‌ای، برویم نجاتشان بدهیم، شاید هنوز زنده باشند.
و می‌رسیدم آن جزیره‌ی دورافتاده.
چندین نفر ناامید منتظر ما...
و می‌گفتم؛ ببینید همان بطری نجاتتان داد!
من آن را پیدا کردم.



حالا در این سن، آرزو می‌کنم از آن بطری‌ها خودم تهیه کنم، چیزی بنویسم و بیندازم به آب.
برود به اقیانوس‌های دور، برود همه کره زمین را دور بزند، سال‌ها بعد دوباره برسد به یک ساحل...
برسد به دست کودکی که چشم‌هایش می‌گردد دنبال بطری، پیامی که ببرد برای معلمش.
و بگوید: خانم معلم! برویم نجاتشان بدهیم؟

- الان سال ۲۰۲۵ است، به سال خودمان می‌شود ۱۴۰۴
وضع ما خوب نیست. ما اینجا گیر افتاده‌ایم.
همه چیز نشان می‌دهد کشور به سمت پرتگاه می‌رود. همه مردم می‌فهمند، همه اساتید دانشگاه، همه کارشناسان اخطار می‌دهند، همه دلسوزان هشدار می‌دهند، اما حاکمان نمی‌خواهند بفهمند! نشنیده می‌گیرند.
نه وضع اقتصاد خوبست، نه وضع طبیعت‌مان، نه فرهنگ، نه صنعت‌مان، آب‌ها دارند تمام می‌شوند، زمین دارد فرو می‌نشیند!
ما سرزمینی حاصلخیز داشتیم، مردمی سخت‌کوش، صاحب تاریخ و تمدن بودیم.
پر از استعداد برای پیشرفت، مردمی مهربان، مهمان‌نواز و امیدوار، طبیعت‌مان چشم‌ها را مسحور خود می‌کرد، اما به روزی افتاده‌ایم که نمی‌دانیم فردا زنده‌ایم یا نه!
آیا نجات پیدا می‌کنیم یا نه!
برق و آب‌مان، نفت و گازمان، جاده‌ها و صنعت‌مان، مدارس و دانشگاه‌هایمان، اصلا دل‌هایمان، همه رو به افول و نابودی است...
جنگل‌هایمان، رودخانه‌هایمان، دریاچه‌هایمان دارند از بین می‌روند، همه می‌گویند هر کدام از این مشکلات هر جامعه‌ای را منهدم می‌کرد.
ولی ما مقاومت کرده‌ایم.
نمی‌دانم تا کجا می‌توانیم ادامه بدهیم!
شاید حاکمان بفهمند ما دشمن نیستیم
فقط ایران‌مان را دوست داریم
بفهمند راه حل وجود دارد
راه‌هایی که رفته‌اند، همه اشتباه بوده
نگویند مردم که نمی‌فهمند...
قبول کنند خواست اکثر مردم اشتباه نیست
ولو آنها را نخواهند.
از خودخواهی دست بردارند و قبول کنند اداره امور  را بسپارند به کارشناسان واقعی.
اما نمی‌کنند.

عزیزم، فرزندم!
حالا که این بطری را پیدا کرده‌ای
نمی‌خواهد خودت را به ما برسانی
ما دیگر وجود نداریم
ما دیگر مُرده‌ایم
فقط یادت باشد
هیچوقت اجازه نده کسانی به سرنوشتت حاکم شوند
که فکر می‌کنند تنها خودشان می‌فهمند!
و فکر کنند از آسمان آمده‌اند.
عزیزم!
هیچوقت سرنوشت خودت را
اصلأ به هیچکس نسپر
آنهم مادام‌العمر!
اگر می‌خواهی بلای ما سرت نیاید
به هیچکس اعتماد مطلق نکن
همه در قدرت
فاسد می‌شوند
استثناء ندارد.

ما دیگر زنده نیستیم
ولی شما اشتباهات ما را تکرار نکنید
از زندگی لذت ببرید
و نگذارید عده‌ای بی‌احساس
همه کاره شما شوند...
و زندگی را از شما بگیرند
زندگی‌ای که خدا داده...

@ghomeishi3  در تلگرام 

  • ۲۵/۰۹/۱۱
  • کانون شاملو

رحیم قمیشی

شهروز براری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی